مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
انـگـار بـنـا نـیـسـت گـرفـتـار نـباشـیـم باشـیـم ولی ایـنـهـمـه بـیـمـار نـبـاشـیـم آنـقـدر خـدا داد بـه مـا از درِ این بـیت تا جـز به هـمین خانه بـدهکـار نباشـیم آنکه دلِ شب شمع برافروخت در این بزم پـروانـۀمـان کـرد که سـربـار نـباشـیـم ما پـشتِ درِ خـانـۀ یک مـردِ کـریـمـیم ای شُـکـر گـدائـیم که بیـکـار نـبـاشـیـم بـیمـا بـه غـذا لـب نـزنـد آب نـنـوشـد وقـتی سـرِ آن سـفـرۀ افـطـار نـبـاشـیـم او آمـده تـا سـر بـکـشـم جـامِ عـلـی را او آمـده تـا جـــار زنــم نــامِ عــلـی را حــیـرت زدهام از دمِ جـانــانـۀ حــیـدر هِـی در زدهام بـر درِ مـیـخـانۀ حـیـدر در بحث مقامات، مقامش چه رفیع است خـاکـسـتـر جـامـانـدۀ پــروانـۀ حــیـدر تقصیرِ شرابی است که خوردیم از اول روزی که خدا ریخت به پیـمانۀ حـیدر وقـتـی که حـسن آمده در خـانـۀ زهـرا انـگـار عــلـی آمــده در خـانـۀ حــیـدر زهـرا به دلِ کعـبه نرفـت اینکه بدانـند هـرگز نرسد کـعـبه به کـاشـانۀ حـیـدر سوگند به زهرا پسرِ صف شکن اوست از تـیـغ دودَم تیـغـۀ اول حـسن اوسـت برخیز که مهتاب هم از خواب پریده است برخیر که خورشید در این خانه دمیده است یکبار نبی گفت و دگر بار عـلی گفـت یک صبح اذان از دو مؤذن که شنیده است کعبه به دلش ماند چه میشد که دوباره میدید که در پایِ حسن سینه دریده است تـو آمـدهای تـا که بـبـیـنـیم پـس از این هر کوچۀ این شهر به بن بست رسیده است "ما را چه تماشاست که خورشیدِ جهانتاب گردن به تماشای تو هر صبح کشیده است" ما از تو نوشـتـیم بخـوانند عـلی کیست تـو آمـدهای تا که بـدانـند عـلی کـیـست بـگـذار که دلـهـا پِـیِ احـوالِ تو اُفـتـنـد بگـذار که سـرها هـمه پامـال تو اُفـتـند بردار نـقـاب از رُخَـت ای سـبز قـبایـم تا کعـبه پرسـتان هـمه دنـبالِ تو اُفـتـند هربار که در زلـفِ تو پـیچـید نـسیـمی یک شهـر به دنبـالِ پـرِ شـالِ تو اُفـتـند حق میدهی ای عینِ علی اینهمه موسی از جـذبـۀ یک جـلـوۀ تـمثـال تو اُفـتـنـد جبریل کجا جمع رسولان همه جمع است تا اینکه فـقـط زیرِ پـر و بالِ تو اُفـتـنـد سوگـند که با خود حَـسنـینی و حسیـنی تو قـبـلـۀ بـیـنالـحـرمـیـنی و حـسـیـنی گـفـتم که بخـوانـیم احـدایثِ شـما هست این بند نوشـتم سخـنت پیـشـۀ ما هست گـفـتـیـد که دروازۀ ایـمان پـدرِ تـوست یعنی که علی هست اگر قبلهنما هست۱ گفـتید که جهـل است نداری و فـقـیری گفتید که با عقل ادب هست غنا هست۲ اخلاق خوشَت گفت که بهتر زِ همین خُلق عِیشی نبود خُلق تو از خُلق خدا هست۲ از کِبر و حَسد حرص و ولع نهی نمودی گفتی که هلاک است اگر این سه خطا هست۳ روحالقدس امشب به لبم قالَ حسن گفت از صبرِ حسن صلح حسن حال حسن گفت سوگند محال است که غـم داشته باشی تا سـر بـه درِ اهـل کَـرم داشـته بـاشی از حـسـرتِ ما بود که گـفـتـیم یکـی نه بایـد که شـمـا چـند حـرم داشـته بـاشی در کشورم اولادِ شما غـرقِ ضریحـنـد باید که به گِردِ خود عجـم داشته باشی خـط میخـورد امشب هـمۀ بارِ گـناهـم وقتی که به دستت تو قـلم داشـته باشی من از دل خود نامِ تو گفتم جگرم سوخت بایـد که حـرم در جـگـرم داشـته باشی از غـربتِ تـو پُـر شـدهام تـا بـگـذاریـم چون چار امامـید چهـل گـوشه بـسازیم مـن کـه بـلـدم کــارگـری مـیکـنـم آقـا تا صـحـن شـمـا بـاربـری مـیکـنـم آقـا وقتی که حرم ساخته شد کار زیاد است با پـلـکِ خـودم رفـتـگـری میکـنـم آقا خـادم شـوم و با پَـرِ جـبـریـل به دسـتم زوّارِ تـو از غـصـه بَـری مـیکـنم آقـا پائـینِ ضـریحت بنـشـیـنـیم و بـسـوزیم یـاد از پــدرِ بـیپــســری مـیکـنـم آقـا در کـربـلا نَه شـبِ جـمعـه به کـنـارت بـا یـادِ عـلی نـوحـه گـری میکـنـم آقـا بـایـد که جگـر جـمع کـنم یا پـسـرم را باید که پـسـر جـمع کـنـم یا جـگـرم را |